چرتی برای خرداد

چندی ست که اندکی افسرده و خسته شده ام.یک حالت بخصوصی اصلا!همه می گویند فشار و تب کنکور است. اما از دیدگاه من اینگونه نیست.گمان می کنم فشار هست. اما نه فشار کنکور! که فشار زندگی است.آدم وقتی مدتی طولانی آب خوش از گلویش پایین نرود-گیرم که خود خواسته هم باشد- گمان می کند که شرایط هرگز بهتر نخواهد شد.هرچند این خیال باطلی ست. راستش می ترسم! عجیب هم می ترسم.اینکه دو سال بخوانی و به امید یک رشته ی خوب و دانشگاه خوب بخوانی و آن همه حرف از این و آن بخوری.این درست که حالا دکتر نشده, خویشان و آشنایان مرا به گونه ای متبلورتر و اکسیری تر می نگرند اما اگر نشود چه؟! چه پاسخی برای این سوال خواهم داشت:ابله پارسال میرفتی هوشبری دیگه, رشته به این خوبی!

من اما تاکنون ایستاده ام!شاید هم ایستانیده اندم!یاد آن شب انتخاب رشته ی پارسال افتادم که تا آخرین ساعات می خواستم هوشبری و اتاق عمل را هم در انتخاب رشته ام اعمال کنم.لیک اندرزهای برادرم و رفیق داروسازش بر من اثر گذاشت و انتخاب کردن آن رشته ها را کنار گذاشتم.

و باز یاد جمله ای از کتاب "ایران بین دو انقلاب"( اثر یرواند آبراهامیان.کتاب خیلی خوبیه حتما مطالعش کنین) افتاده ام که چند شب پیش هنگام مطالعه خوانده بودم. جمله ای که می گفت: این قوام نبود که حوادث را می آفرید بلکه سیل حوادث بود که قوام السلطنه را به پیش می برد و او فقط تظاهر می کرد که حوادث در ید اوست و به خواست او.

یاد این جمله افتادم چون من نیز احساس می کنم سیل حوادث سوار بر من است و مرا می راند!آه دارم دیوانه می شوم!خداوندا, هنوز دارمت!عشق من, این لجنزار مرا پایان کن.خودت را از من نگیر...عشق من, دارمت هنوز...!

همه چیز خوب می شود...

همه چیز خوب می شود.....

آری....

زندگی, من هنوز ایستاده ام!