برای یک دوست...

چند وقت پیش بود که در گوگل پلاس با یکی از دوستان صحبت می کردم.دختر بود البته.می گفت عاشقم و دل ندارم و اینجور چیزها…. پرسیدم:

بهش گفتی؟

گفت: آره

گفتم: خب؟نظرش چی بود؟

گفت: موافق بود!

گفتم: خو اون که موافقه پس مشکلت چیه دیگه؟چرا می نالی؟!

گاهی وقت ها آدم یک چیزی را می داند. خوب هم می داند, اما یک اتفاقی باید بیفتد تا آن مطلب را بگیرد!و دریابد. مثلا من خودم قبل از کنکور در دوران عشق زمینی پیشگی فهمیده بودم که یک جای کار دنیا خیلی می لنگد.اما بها نمی دادم به این موضوع.نظرم این بود: می لنگد که می لنگد! تو زندگی خودت را بکن! اما بعد از کنکور یا بهتر بگویم, در حین کنکور دریافتم که آقا جان!چه نشسته ایم که یک جای کار واقعا می لنگد!خیلی بدجور…فکری باید کرد برایش.

در آن مکالمه ی اینترنتی هم بعد از اینکه از آن دختر پرسیدم چرا می نالد, جوابی داد که ناخودآگاه یک چیزی را, گرفتم! گفت:

فرهاد!اونم منو خیلی دوس داره, من می میرم واسش, مشکلی هم نیس به اون صورت ولی…. ولش کن فرهاد! من یه ذره خلم!

دخترهایی را می شناسم که اینگونه اند.خیلی اینگونه!نمی دانند چه می خواهند اصلا!پای پسرک بیچاره را به وسط ماجرا می کشند, دلش را به دست می آورند و دل می دهند,کمی قربان صدقه ی هم می روند, عشق که تثبیت شد, می گویند باید تمامش کنیم! و هم خودشان را آزار می دهند و هم پسر را.و می روند سراغ یک چیز دیگر!

آن لحظه که دوستم, آن جواب را به سوال من داد, مغزم سوت کشید!مات و حیران از حرفش, یک چیزی را دریافتم. اینکه: بیشتر دخترها, به جای مغز, کرم ایوب دارند!

من هم در این چند روز داشتم با یکی رفیق می شدم.دختر خوبی بود.بدی اش این بود, که زیادی خوب بود!خیلی بیش از حد!به طور وسواسی!

خانم عزیز,خودخواهانه به تاریخ پیوستی. دقیقا شدی هفتمین دختری که این کار را با من کرد.نه بیشتر.اگر می ماندی و خنگ بازی در نمی آوردی, می ریختم به پایت هرآنچه را که استحقاقش را داشتی!مگر من آدم شارلاتان و سواستفاده گر و ناجوانمرد و بی مروتی بودم که درخواست چیزی از من,آزارت می دهد؟هم تو تنها بودی, هم من.من اگر می دانستم شخصی مثل تو خوب و مناسب وجود دارد, با کله می آمدم و به تو پیشنهاد می دادم.این دلیل بر کوچکی من است؟!خیر. من این را دلیل بزرگی خودم می دانم.دلیل شجاعتم. و صداقتم.این ها ارزشمندند.مگر مودبانه پیشنهاد دادن چه ایرادی دارد؟حالا چه دختر چه پسر!دست بردار از این غرور کاذب! خدا دیگر چکار کند وقتی خودت قدمی برنمیداری؟خانم عزیز, سعی کن بزرگ شوی. دوست دارم به تو بگویم هر وقت خواستی,می توانی از من کمک بخواهی. اما اگر نگویم, احتمالش بیشتر است که بیایی! این است تناقض شگفت آور شخصیت آن "بیشتر دخترها"که فعلا - ناخواسته- جزوشان هستی مگر اینکه حرکتی کنی...!با آرزوی رستگاری برای تو.

نظرات 8 + ارسال نظر
ملیکا دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ب.ظ http://melijoojoo74.blogsky.com

سلام نقطه ویرگول
وبلاگ قشنگی داری به وب منم سر بزن فک کنم خوشت بیاد
اگه موافق به تبادل لینک بودی خبرم کن

صحرا سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ق.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com/

نمیدونم ولی نظرمن این نیس
من فک می کنم دخترا پسرا رو امتحان میکنند
و وقتی می بینن طرفشون باهاشون فرق داره ترجیح میدن تموم کنن تا اینکه اینقدر به هم وابسته بشن و ...
شایدم می ترسن از عشق
نمیدونم گیج شدم

طراوت سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

ای بابا! ببخشیدها من یکم گیج شدم! الان این دوستت که داشتی باهاش حرف میزدی چی شد؟ خودت چی شدی؟ کی عاشق کی بود؟ هااان! چیییی؟ چی چی؟! با کی؟


هر دو گزینه صحیح می باشد!

رها سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:29 ب.ظ http://alone-dream.persianblog.ir/

سلام!
به نظر من این دخترا(البته بازم بعضیاشون!)فقط نمیتونن با خودشون کنار بیان!
یه دلایل خاصی هست که شماها نمیفهمید!
هرچند این دلایل دلیل نمیشن که بعضی ها"کرم ایوب"داشته باشن!
به هر حال نه تایید میشه نه نفی!
میگیری؟

ملیکا سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:12 ب.ظ http://melijoojoo74.blogsky.com

سلام نقطه ویرگول
لینک شدی با اسمی که خواسته بودی
بازم میام وبت
تو هم زود زود بیا پیشم.

racy سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:49 ب.ظ http://www.f-racy.blogfa.com

من دقیقا منظورت رو متوجه نشدم شاید به خاطر این بود که یکم پراکنده گویی کردی- در ضمن بعضی از دخترا فقط میخوان که یکی عاشقشون با شه هیچ دلیلی برای عاشق شدن خودشون ندارن

این ولی فرق داره.
من خودمم متوجه نشدم منظورمو خیلی!
کلا این نوشته رو از رو عصبانیت, و مغرضانه نوشتم.

belladona سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:07 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com/

فرهاد من اینجا کامنت نذاشته بودم؟کوش؟

آره گذاشته بودی...
چیز شد ولی...فک کنم پاک شد

racy چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:33 ب.ظ http://www.f-racy.blogfa.com

سلام اپم - اگه دوست داری بدونی چقدر دیگه زنده ای .....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد