آن کس که به هدفش دست یابد, از آن هم بالاتر خواهد رفت(نیچه)

سال دوم متوسطه بودیم که یک روز آقای ح.ز معلم آمادگی دفاعی مان از ما پرسید: بچه ها, تو کنکور چه رشته ای رو انتخاب می کنین؟

همکلاسی ها از آن جلو –یکی یکی – جواب می دادند:

نفر اول: پزشکی!

نفر دوم:داروسازی

نفر سوم:پزشکی

نفر چهارم دندانپزشکی

              

آن وسط یک نفر گفت: هوشبری . و ما در همان حالت دوستانه مان به او خندیدیم و گفتیم: دیوونه ای دیگه!برو پزشکی حالشو ببر!

آن روزها نمی دانستیم کنکور اصلا چیست. من که به شخصه هرگز فکر نمی کردم هیچوقت گذارم به اینچنین چیز پرهیبتی بیفتد…

من دو سال امتحان کنکور دادم.در هر دو سال هم ابتدا ایده آلم پزشکی بود و در نهایت به چیزی در حد علوم آزمایشگاهی تنزل پیدا کرد.از این پایین تر هرگز نرفتم.اینها هم برای خودشان ایده آل های خوبی بودند.

و حالا سه سال از آن ماجرا می گذرد.حدودا البته! رادیولوژی دانشگاه علوم پزشکی گیلان, دشت من بوده است از کنکور!

خوبی اش این است که دوستان همه همین دور و بر قبول شده اند.همه توی گیلان!با یکی از بچه ها اصلا همدانشگاهی هستم تقریبا.البته او پرستاری می خواند(پسره ها!) و من رادیولوژی و این هر دو دانشکده شان در لنگرود است.در جایی میان قلیان سراها!خوبی دیگرش این است که رشته ای کاملا تحقیقاتی است و می گویند اگر آدم ادامه بدهد پول در آور هم هست.گمان هم می کنم که مراد دلم همین بوده است…این رشته را می روم به نیت دکترا!

بدی اش اما این است که ورودی بهمن ماه هستم.این البته به قول پرستار آینده مان(اون رفیقم) که خیلی باخدا تر از ما هست,یک حکمتی دارد.دور از ذهن هم نیست.این چند ماه را می توانم فارغ از هرگونه استرس,استراحت کنم.در ضمن می خواهم زبانم را هرچه بیشتر تقویت کنم.یک کلاس مکالمه ی آزاد ثبت نام کرده ام.معلمش فوق العاده است.بعد از کنکور در به در دنبالش بودم تا بالاخره پیدایش کردم.کلاس هایش بی نظیر است.اصلا هر جلسه که می گذرد احساس می کنم از زبان, بیشتر می دانم. خلاصه آنجا ثبت نام کرده ام و با ما برای آیلتس هم کار می کند.می خواهم از نظر زبان انگلیسی خودم را بچسبانم به سقف دانستگی!اینطوری خیلی خوب می شود.در این چند ماه باشگاه هم می روم.به طور پیوسته و ….. پیوسته!فرصت بسیار خوبی هم برای فلسفه است.فلسفه غذای روح من است. چیزی ست که مرا زنده نگه می دارد.مطالعه ی فلسفی جایگاه ویژه ای را در این چند ماه خواهد داشت.خلاصه کلی برنامه دارم برای این چند ماه.همه را یک جا نوشته ام اما آوردن و خواندنشان در اینجا در حوصله ی من و حضرتعالی یا سرکارخانم نیست.

عجیب است که به هدفم رسیده ام.یک رشته ی خوب, یک دانشگاه خوب.اما این گام کوچکی بود, برای گام هایی بزرگتر… .من به این آسانی ها راضی نمی شوم.

به قول نیچه : آن کس که به هدفش دست یابد, از آن هم بالاتر خواهد رفت.

من از کسی که از سیاست متنفر است, متنفرم!

می گویند بسیاری از ضرباتی که به نخاع آدم وارد می شود- و در ایران به دلیل کمبود امکانات- به فلج شدگی فرد منجر می شود, در کشورهای پیشرفته  و خوش سیاست درمان پذیر است.در آن کشور ها آدم به هر رشته ای که دوست داشته باشد تقریبا بدون توجه به بازار کار, وارد می شود و تحصیل می کند و واقعا چیز یاد می گیرد. نه مثل اینجا که همه می خواهند دکتر مهندس بشوند!و خدا می داند چه حیف و میل های فکری و زمانی ای در پشت کنکور اتفاق می افتد : خیلی از داوطلب ها, مغزشان هنگ می کند و به دلیل درس خواندن مشکلات جسمی برایشان بوجود می آید و بعضا تا آخر عمر گریبانشان را می گیرد.بگذریم از اینکه یک سال یا گاهی چند سال از بهترین ادوار زندگی شان را صرف درس خواندن کرده اند و در جهنم زیسته اند(به استثنای بعضی ها که درس را واقعا دوست می دارند), فشارهای روحی هم حتما برای خیلی از آنها مشکل آفرین خواهد شد. مخارج, زحمت ها, رنج ها, سختی ها, استرس.... همه برای ورود به دانشگاه و رشته ی دلخواه! در کشورهایی که سیاستمداران درست و حسابی دارند تا اینجایش اصلا سخت نیست.یعنی ورود به رشته ی دلخواه, کاملا دست یافتنی است برای هر کس.نیاز نیست که طرف علاوه بر "فوق العاده درس خوان" بودن, "باهوش" و "تلاشگر" هم باشد, فقط کافی است که "درس نخوان" نباشد و عقل و هوش هم بیشتر از یک آدم معمولی نمی خواهد.در این کنکور فکستنی ما هم یک چیزی به نام "سهمیه" وجود دارد که حرص آدم را دقیقا در می آورد!آن هم چه سهمیه ای!!!نه چند درصد کوچک...سهمیه ها خیلی تاثیرگذارند... .

از این دست مثال ها زیاد است.حالا یک "برادر" می تواند بیاید بگوید که : در عوض ما ایمان داریم! خدا با ماست...!ما ملتی هستیم که حضرت عج را خشنود خواهد کرد.....!

اولا که آن خدا اگر با ماست, باید گذاشت دم کوزه و آبش را گرفت!ما که هستیم...!در ضمن اگر قرار باشد خدا با کسی باشد با اسرائیلی هاست که هزاران پیامبر برایشان فرستاد و آدم نشدند و باز هم پیامبر فرستاد!پس حتما آن ها را بیشتر دوست دارد...

ما ها که خود را ایرانی نام داده ایم چه کرده ایم که آیندگان به ما ببالند آنگونه که ما به رستم و بهرام و کاوه و کوروش می بالیم؟آیا اصلا ایرانی هستیم؟دوستی می گفت مهم ژنتیک نیست, مهم روح ایرانی داشتن است...

و ما آن روح را گم کرده ایم...بدجور هم گم کرده ایم.خدا هم یا با همه هست یا با هیچ کس! حضرت عج هم بهانه ای بیش نیست... بهتر است خودخواهانه انسان- این حیوان متفکر را- بالاتر از دیگر موجودات ندانیم... .

حرفم از اول این نبود!رشته ی کلام اما پاره شده. به درک! بگذار بگسلد!به دل بسپار...

یادت هست زمان اصلاحات؟!من که خیلی خوب یادم نیست.اما تعریفش را شنیده ام.چهار سال اول خاتمی.من متعلق به هیچ حزب و گروهی نیستم.اصلاحاتی ها هم چماق دار بودند.اما باز هم زمان اصلاحات را آرزوست... .می شد اعتراض کرد.روزنامه ها آزاد بودند.برادرم می گوید آن زمان ها روزنامه نگار ارج و قربی داشت.اصلاحات با وجود بعضی اشتباهات فاحش رهبرش,آبرومندانه بود.از طرح امنیت اجتماعی خبری نبود.صحبت از تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها نبود.اینترنت حلال دیگر چه صیغه ای است...

مدتی است که صحبت هایی از تفکیک جنسیتی و اینترنت حلال شده.می بینی تا ما خواستیم برویم دانشگاه چه بی جنبه بازی هایی در می آورند!خوب است دستشان این روزها تنگ است وگرنه این قائله را خیلی زودتر به سرانجام می رساندند.خدایا, جان مادرت این نفت را از ما بگیر!نخواستیم این نعمتت را.

اینترنت حلال را راه می اندازند.یک مدت حرفهایی می زنیم و سر از کهریزک و اوین در می آوریم.خیلی زود عقب می نشینیم و هاج واج می مانیم و منتظر معجزه!بعد رهایش می کنیم و می گوییم: باز خداروشکر "یا حق" داریم!بعد شروع می کنند و کم کم تفکیک جنسیتی دانشگاه ها را پیگیری می کنند.از دانشگاههایی که دانشجویانش, تو سری خور ترند شروع می کنند و آرام آرام به تهران و صنعتی شریف و غیره می رسند.باز هم یک سر و صداهایی شاید بشود.اما خفه می شود.بعدش هم دیش ها را جمع می کنند. شاید به این فکر بیفتند که در اتوبوس های شرکت واحد هم زن و مرد را جدا کنند.کلا می زنند توی کار تفکیک!ما هم می نشینیم و نگاه می کنیم...

داستایفسکی می گفت: مردم به هر گهی عادت می کنند! ما هم دقیقا عادت می کنیم.و مگر کره ی شمالی الان با آن دم ما تفاوت دارد؟!

.....

..........

 

ای که در خانه نشسته ای و لنگ چپت را روی راستی گذاشته ای و می گویی به ما چه!بدان که هر روز شاید صدها نفر می میرند که اگر سیاستمداران خوبی داشتیم نمی مردند.این سر راست ترین شیوه ی رنجی ست که مردم می کشند.می گویی: "سیاست به من ربطی ندارد!بگذار سر و کله ی هم را بشکنند, به ما چه! " . تف به آن زندگی مذبوحانه و تهوع آورت!

همه ی اینها را گفتم تا اعلام کنم که : من از کسی که از سیاست متنفر است, متنفرم!

سیاست یعنی همه چیز!فاصله ی بین زندگی مرفه و زندگی خفت بار با سیاست مشخص می شود. معنویت هم حتی. آن وقت خیلی ها از سیاست متنفرند!این افراد برای من نفرت انگیزند... .احمدی نژاد برایم قابل تحمل تر است تا آنها! چرا که او را می توانم به راحتی مجموعه ای از مولکول ها و سلول ها و ژن ها بنامم که محیط باعث شده اینگونه بشود! اما متنفران از سیاست را نه. نمی توانم...

 

پی نوشت : عجیبه که آخرش همونطوری شد که از اول می خواستم بشه!آخه وسط این نوشته یه دفه حال کردم هرچه می خواهد دل تنگم بگویم.و این کار را کردم!برای همین شاید یک ذره ناپیوستگی داشته باشد.به هر حال حرف دل است!

تهران که رفتم...

-کجایی؟

-الان جلو ترمینالم.ببین اگه سیامک نمی تونه من خودم ماشین میگیرم میام.

-نه اون الان میخواد از سرکار بیاد خونه تو رو هم میاره دیگه.

-آها باشه

و این گفتگویی تلفنی بین من و خواهرم بود,دقیقا همان جایی که اتوبوس ها وارد "ترمینال غرب" تهران می شوند.یک جایی در نزدیکی میدان آزادی.که وسطش یک ساختمانی است به نام آزادی.و من خیلی کوچک که بودم همه اش با خودم فکر می کردم خامنه ای آن بالایش زندگی می کند!تا همین چند سال پیش هم کنجکاو بودم که بروم تویش را ببینم.

صبح بود که رسیدم تهران.توی اتوبوس آقای راننده یک نوار سنتی گوش می داد.اما نه آنهایی که من علاقه داشتم.از طرفی, اصلا حوصله ی سنتی را نداشتم در آن موقعیت.دوست داشتم چیزی گوش کنم که مچ پاهایم را تکان بدهد.و مجبور باشم خودم را کنترل کنم تا در حد همان مچ بمانند تکان ها!این برایم ممکن بود.خدا هندز فری را برایمان نگه دارد!

و تهران همان تهران!با همان آدم ها!من تا حالا به این آگهی های شال و روسری و پیراهن و .... مخصوص ماه محرم و رمضان که در سایت ها خیلی تبلیغ می شود می خندیدم و قابل درک نبود برایم که یک پسری مثلا برود از این شال ها بخرد و بندازد دور گردنش!به نشانه ی عزاداری حسین یا علی!ولی در این شب های احیا تهران -شبانه روز- پر بود از این جور آدم ها.حالا دخترهایش خیلی ضایع نبودند.شاید هم به چشم من نخورد.ولی واقعا متاسف شدم برای پسرهایش.گاهی در خیابان که بودیم یک آدم بی شعوری, نوحه ی حاج نمی دانم چی چی را در ضبط ماشینش فرو می کرد و ولومش را می چسباند به آخر و در حالی که چفیه دور گردنش بود,پشت فرمان, سینه می زد!انگار کر است و صدای ضبط اگر کمتر باشد, نمی شنود.البته کر که هست... . یا مثلا یک عده جوان بیکار, ساعت 12 شب آمده اند وسط خیابان و برای نوحه بیس گذاشته اند و.....شربت می دهند...!امام حسین و علی ما را به این کارها توصیه کرده بودند...!!این است روح ایرانی ما.... این است اسلامیت ما...

یک روز هم رفتم میدان انقلاب.که قبلا اسمش ژاله بود.و این به نظرم با مسما تر است.اصلا همان اول سر نبش یک کتابفروشی بود که رفیق داداش بزرگم بود.رفتم آنجا و چند کتاب گرفتم.یکی از آنها کتاب درسی بچه های علوم سیاسی است ظاهرا.تاریخ اندیشه ی سیاسی در غرب از ماکیاولی تا مارکس. البته این کتاب را برای بعدترها گرفتم.الان سرم با همان تاریخ فلسفه شلوغ است.گاه گداری دوست دارم یک جای این تاریخ را بگیرم و بیشتر در باره اش تحقیق کنم و بقیه ی تاریخ فلسفه را ول کنم.مثلا قرن اواخر قرون وسطا به نظرم می تواند چیزهای زیادی برای گفتن داشته باشد.قرون دوازدهم تا هفدهم.به خصوص اوایلش که کم کم اروپا داشت واسه ی رنسانس آماده می شد.البته این جذابیت فقط در زمینه ی فلسفه ی اولی نیست.سیر اندیشه های مردم, شیوه ی زندگی شان, چگونگی تغییر طرز فکرشان, اعمال کلیسا برای جلوگیری از تحول در آن زمان ها, اندیشه های سیاسی و... به نظرم می تواند خیلی آموزنده و عبرت انگیز باشد.

در جست و جوی کتاب های فلسفی وسیاسی به کتابی انگلیسی بر خوردم که نظرم را جلب کرد. دیکشنری وبستر(از اون گنده ها!) سال انتشار 1968 ! خیلی قدیمی بود اما باز قابل استفاده بود.همین کتاب چاپ جدیدش باید حدود بیست هزار باشد.اما آنجا قیمتش فقط 550 تومان بود.من به چنین چیزی نیاز داشتم. به هر حال دیکشنری پر و پیمانی است.آن را هم برداشتم.

نویسنده ی یکی از کتاب ها(مقدمه ای بر فلسفه معاصر) "حمید حمید" بود.در اینترنت چیز خاصی درباره اش نبود.اما به نظرم کتاب خوبی آمد.شما هم اسمش را نشنیده اید؟!

چند وقتی ست توی کله ام افتاده که بروم آلمانی یاد بگیرم.انگلیسی ام خوب است.می خواستم انگلیسی را دیگر خودم یاد بگیرم و در ضمنش, آلمانی را از صفر شروع کنم.آلمانی را, چون به کارم بیشتر می آید تا فرانسوی یا عربی یا... .من که مطمئنا در یکی از رشته های پزشکی قبول می شوم.توسعه یافتگی آلمان در پزشکی هم که زبانزد است.اصلا می گویند کلی از کتاب های درسی پزشکی به زبان آلمانی است و ترجمه نشده.روی این حساب در نظر دارم که یاد بگیرمش.اما نمی دانم اگر از همین الان همراه انگلیسی یاد بگیرمش مشکلی دارد؟! از چند نفر پرسیده ام و گفته اند بهتر است انگلیسی را اول فول شوم.بعد بروم دنبال آلمانی.این هم به نظرم منطقی می آمد.اصلا پزشکی اگر قبول بشوم بعد از دو سال کتاب ها اکثرا به زبان آلمانی می شوند.آنوقت می توانم شروع کنم به یادگیری این زبان.و تا آن موقع بهتر است انگلیسی ام را بچسبم.

حدود 5 روز در تهران ماندم.خوب بود.من که بیشتر برای کتاب رفته بودم و به اهداف از پیش تعیین شده ام رسیدم.به غیر از آن از عمده کارهایم در تهران, کشتی کج بازی کردن با داداشم, برادرزاده و خواهرزاده ام بود.و رد کردن مراحل جنگ های صلیبی برای برادرزاده ام!

دیروز هم که پا را در یک کفش کرده و اصرار نمودیم که میخواهیم برگردیم وطن!باران بود از قرار معلوم.رودبار به اینطرف باران کاملا مشهود بود.اما آستانه باران نمی بارد.الان اما هوا ابری است.کیوسک گوش می کنم و جای چند پوستر از مصدق و فرهاد مهراد و فریدون فرخ زاد روی دیوار اتاقم خالی است... .البته اینها همه مسکوتند تا نتایج بیاید و ببینم کجا, چی قبول می شوم... .