بهار آمد

بهار آمد

با شکوفه های انار و آلوچه اش... (البته اینجا برف اومد!از اون دونه درشتا!)

راستش اینقدر با کامنت های خصوصی و عمومی تان محبت کردید که خودم هم دوست داشتم برگردم و بنویسم.نه برای اینکه صرفا نوشته باشم.برای اینکه فهمیدم هستند آدم هایی که نوشته هایم را می خوانند...با علاقه هم می خوانند...

هر سال بهار که می شد, گرفته بودم.خیلی گرفته.اصلا بدنم شرطی شده بود به اینکه با رسیدن بهار,پاییز بشود.نصفه شب ها با داد از خواب بیدار می شدم, حوصله هیچ چیزی را نداشتم... بگذریم! اما امسال قضیه فرق کرده است...

من یاد گرفته ام که عاشق خودم باشم.من لیاقت این را دارم که خودم را دوست داشته باشم.دیگر وقتی در آینه خودم را می بینم,یک آدم تنهای بدشانس دورافتاده ی مسخره را نمی بینم, یک افتخار می بینم.یک شاهکار طبیعت را می بینم که می تواند آدمها را بخنداند و مهربان است و صادق.شاید کمی هم ساده...یک آدم باحال را می بینم!

من آمده ام که بمانم.


برآمد باد صبح و بوی نوروز                     به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال          همایون بادت این روز و همه روز

(سعدی)


هم بهار, هم عید مبارک!

تعطیل!

این وبلاگ تا اطلاع ثانوی تعطیل است...

نویسنده اش هم تعطیل است!

روزنوشت...

 مشغله های دانشگاهی هم کم کم داره شروع می شه.مثلا همین شنبه آناتومی کوئیز داریم و فرداش فیزیک عمومی.همین ترم اول 6 واحد فیزیک داریم.حالا فیزیک پرتوها که بیشتر درباره ی هسته اتم و نور و اینجور چیزها هست خوبه ولی فیزیک عمومی... من توی کنکور سال اول فیزیک رو سه درصد زده بودم!سال دوم هم هفت درصد!حالا نه اینکه خنگ باشم و حالیم نشه واینا ولی اصلا از خیلی بحث های فیزیک کلاسیکی خوشم نمیاد.حوصله ی دینامیک رو ندارم و از اونجایی که شانسم زبانزد خاص و عامه, همین اول فیزیک عمومی, بحث حرکت شناسی و بعدشم قوانین نیوتونه.البته اینا درسای شیرینی هستن ولی من توشون اساسی مشکل دارم.ظاهرا چاره ای نیست.خداروشکر کتاب گاج پیش دانشگاهی مو به کسی ندادم و میتونم الان ازش استفاده کنم.فک می کردم از دست آسانسور و قرقره و اصطکاک و آتوود و اینا خلاص شدما...ولی آخرش خر منو میگیره,اینجا هم نشد,تو ارشد...
 چقدر درس دادن استادا مسخره س.تازه می فهمم اون همه آدم بهم میگفتن دانشگاه مهم نیست و رشته مهمه واسه چی بود.اصن ما که نمیریم دانشگاه درس یاد بگیریم,میریم که غیبت نخوریم فقط...(خب البته دلایل دیگه ای هم هست...!)
 خلاصه اینکه هر استادی رفته با پاورپوینت از این اسلایدها درست کرده و سر کلاس اونا رو نشون میده و همونا رو روخوانی میکنه که مثلا یک جور تدریس باید محسوب شه و ما هم فکرمون کلا یه جای دیگه س(نه تو درسای مهم) آخر کلاس هم میریم پیشش فایل اسلایدها رو میریزیم تو کول دیسک.بازم دم استاد فیزیک گرم که اصن اسلاید مسلاید تو کارش نیست و همه چیو عین مدرسه توضیح میده و میگه همینا رو یاد بگیرین کافیه...
 پ.ن : راستی جدایی نادر از سیمین آخه کار خودشو کرد. واقعا باعث افتخارم بود که در یک صبح زمستانی,شاهد اسکار گرفتن یک کارگردان ایرانی,برای یک فیلم ایرانی باشم.آدرنالین خونم در اون لحظه به مرز مقدارش موقع زدن لینک "مشاهده نتیجه" کنکور امسال نزدیک شده بود...تبریک میگم این موفقیت رو به خود اصغر فرهادی و همکاراشو و همه ی ایرانی هایی که واقعا به همه ی فرهنگ ها و تمدن ها احترام میذارن.

چشمه ی نوشتنم بدجوری خشکیده...

در کل خیلی کم می نویسم.شعر هم که الان ماه هاست نمیگم...

هنوز نمیتونم مثل قبل رو یه چیزی تمرکز کنم.

آخه من چرا اینقده وسواسم خدا!!!


پ.ن : دانشگاه هم که شروع شده.هفتا پسریم و بیست تا دختر حدودا.نشمردمشون آخه.کلاس خوبیه,بهتر هم میشه.این دانشگاه باعث شده یه ذره از حالت دیپرس بیرون بزنم و کمتر وسواس داشته باشم...