تکه های مزاحم و مغزاشغال کن!

بعضی وقت ها نیاز داری یک تکه های مزاحم و مغزاشغال کن از زندگی ات را بندازی دور!اصلا توی فضا یک سیاهچاله پیدا کنی و اینقدر محکم به سمتش پرتابشان کنی که بیفتند توی سیاهچاله و نیست و نابود شوند!اینطوری مغزت انگار خالی می شود.میتوانی به زندگی ات برسی و حالش را ببری.می توانی بروی پی اهداف بلند مدتت.اما امان از این تکه های مزاحم!طوری صد میلیارد سلول مغزی ات را تحت سلطه ی خود در می آورند که اصلا فراموش می کنی چه میخواستی انجام بدهی.اصلا فراموش می کنی که میخواستی از زندگی ات لذت ببری.و تو را مجبور می کنند که سعی کنی از دیگران بهتر باشی!و وقتی بهتر نیستی و نمیشوی غصه بخوری و بروی چمباتمه بزنی گوشه ی اتاقت و از دنیا زده شوی و باز هم به این فکر بیفتی که چققققدر تنهایی!!

ای کاش می شد این تکه های مزاحم را از ذهنم پاک کنم.شیفت دیلیت!باید اقرار کنم که کار دشواری است.گاهی حتی شناسایی این ها سخت تر از پاک کردنشان است.لامذهب ها خودشان را ملبس به لباس مبدل می کنند که آدم را گول بزنند.واقعا که دنیای کثیفی می شود بعضی وقت ها! من اگر جای خدا بودم سعی می کردم چند روز بیشتر وقت بگذارم در عوض دنیای بهتری خلق کنم.با آن همه توانایی, خلق یک دنیای اینچنینی که افتخار ندارد...

you dont know what you've got,until you lose it

اخیرا هروقت متن خاصی به ذهنم می آید که خیلی قشنگ است و همیشه برایم جالب بوده را می نویسم.متن هایی که اکثرا حالت نصیحت گونه دارند.شعر هایی از سعدی و فردوسی و خیلی های دیگر که حتی شعر هم نیستند.ایرانی جماعت کلن از کلمه ی نصیحت خوشش نمی آید انگار! ولی من دلیلی برای داشتن چنین حسی در خودم نمی بینم.خیلی از این متن ها شعر هستند.اشعار شاعران بزرگ و بزرگ تر! خیلی هاشان هم صرفن شاید دیالوگ های تاثیر گذاری باشند که در فیلم ها یا آهنگ های مورد علاقه ام شنیده ام.مثلا you dont know what you've got,until you lose it که بخشی از یکی از ترانه های زیبای جان لنون است.می خواهم جمع که شدند, بزنمشان روی دیوار اتاقم!

به نظرم آدم ها نیاز دارند یک سری از این شعار ها در زندگی خودشان داشته باشند.حتی می توانند آنها را چاپ کنند و قاب بگیرند و بگذارند کنج طاقچه یا آویزان کنند روی دیوار اتاقشان.چه اشکالی دارد! خیلی بد است که پوستر این بدنساز های بیش از حد درشت و پفیده روی دیوار خیلی ها هست اما وقتی صحبت از پوسترهای با ارزش معنوی می شود بعضی ها خنده شان می گیرد.

دوست داشتم عکسی از اتاقم بگیرم و نشانتان بدهم ولی باید اول گوشی ام را پیدا کنم, عکس بگیرم, بفرستم به کامپیوتر, آپلودش کنم و منتظر بمانم آپلود شود... و حس این همه کار پشت سر هم این وقت شب در من نیست.


پ.ن: عکس های روی دیوار اتاقم: فروغ, هیولایی به نام سالیوان به همراه پو که در کارتون "کمپانی هیولاها" احتمالا به یادشان دارید, شجریان در حالی که نصف صورتش را با دست گرفته است, پرچم "بچه های زمین سلام" که برادرم از گفتگوی تمدن ها زمان خاتمی گرفته بود, باب اسفنجی! چارلی چاپلین, و برادر فروغ... .باور کند در همه ی این شخصیت ها چیز منحصر به فردی می بینم که برایم ارزشمند است...