این روزها, دست خودم نیست کارهایم!نمی دانم چرا همه چیز خوب نمی شود!عن قریب بودن اعلام نتایج کنکور هم, مزید بر علت است.هرچه می گردم و جست و جو می کنم که حال و روزم را, به گردن کسی یا چیزی دیگر بیندازم,یافت می نشود!یعنی همه تقصیر خودم هست؟چگونه؟چه باید بکنم؟آرامش کجاست...؟تعادل...؟ آه من چقدر نمی دانم!
این روزها انگار یکی را رنجانده ام.یکی را که دوستم دارد.و برایش مهمم.آخرین بار همین دیشب بود.اینقدر به او گفته ام "جوش نزند" و "درباره من اشتباه فکر می کند" که واقعا خجالت می کشم که باز هم آن گفته ها را –برای توجیه خطاهایم- تکرار کنم.ای دوستدارت من,ناراحتی ام از جای دیگر بود...نمی دانم چه ام شده. منطقی است که آن نوشته شخصیت مرا پیش تو اندکی دگرگون کند,اما عادلانه نیست!درست هم نیست...امیدوارم یک روز این توانایی را داشته باشم که به تو بفهمانم, آن نوشته مغرضانه نوشته شد.و حقیقت برداشت هایم چیز دیگریست...مرا ببخش دوست عزیز.
سلام نقطه ویرگول
من آپم منتظر حضور گرمت هستم
راستی هر وقت آپ میکنی خبرم کن
چقد وب که گردن هیشکی نمی ندازی و مسئله رو حل می کنی نه این که صورت مسئله رو پاک کنی.آهفرین
خب خوب ننوشتی دیگه! آدم نباید یه طرفه قضاوت کنه و همه رو باهم جمع بزنه.
یه سوالم هست. اگه دختری به پسری ابراز علاقه کنه و طرف بگه نه چی؟
بیشتر پسرا - دور از جون البته - بی جنبه ان جانم. نمی تونن هضم کنن همچین قضیه ای رو. تو خودت اپن مایندتو قیاس نگیر!
در ضمن، برو زودی دل دوستتو به دست بیار. ناز بکش جانم!