-
پناهندگان حق به جانب!
شنبه 27 دیماه سال 1393 23:38
همیشه به دیده ی خودخواهی نگاه می کردم به آنهایی که در جستجوی زندگی بهتر, ایران را ترک گفته و شهروند کشور دیگری می شدند.چه آنهایی که پس از تحصیل در خارج, تصمیم به ماندن می گرفتند و چه آنهایی که از همینجا به امید اینکه پس از چند سال سرگردانی و دربه دری در اردوگاه ها و سفارت و ... بتوانند پناهندگی بگیرند, بار و بندیل می...
-
بهترین سکانس دایی جان ناپلئون
سهشنبه 1 مهرماه سال 1393 04:09
اصولا خیلی وقت ها آنطوری که فکر می کنی, نمی شود.بخصوص اگر پای یک زن در میان باشد!زن ها فقط موجودات عجیبی نیستند,توانایی شان خیلی فراتر از این حرف ها هم می رود... حکایت من شده مصداق اصطلاح "چی فکر می کردیم و چی شد".من اعتراف می کنم که آدم احمقی هستم.بخصوص وقتی پای یک زن در میان باشد! * دایی جان ناپلئون سریالی...
-
کسی می داند کد تقلب زندگی را از کجا باید پیدا کرد..؟
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 13:00
مدتی است خودم را گم کرده ام.نمیدانم دارم چه می کنم یا اصلا چه می خواهم.قبلا خیلی مصمم تر بودم.میخواستم برای ارشد بخوانم حتی رشته ارشدم را هم انتخاب کرده بودم!میخواستم یک روز نوبل بگیرم.این هدفی بود برای تمام عمر!هیچوقت تمام نمی شد.چون اصولا امکانش نزدیک به صفر است که روزی موفق به انجامش بشوم.پس می توانستم تا آخر عمر...
-
تکه های مزاحم و مغزاشغال کن!
شنبه 31 خردادماه سال 1393 16:14
بعضی وقت ها نیاز داری یک تکه های مزاحم و مغزاشغال کن از زندگی ات را بندازی دور!اصلا توی فضا یک سیاهچاله پیدا کنی و اینقدر محکم به سمتش پرتابشان کنی که بیفتند توی سیاهچاله و نیست و نابود شوند!اینطوری مغزت انگار خالی می شود.میتوانی به زندگی ات برسی و حالش را ببری.می توانی بروی پی اهداف بلند مدتت.اما امان از این تکه های...
-
you dont know what you've got,until you lose it
سهشنبه 13 خردادماه سال 1393 01:53
اخیرا هروقت متن خاصی به ذهنم می آید که خیلی قشنگ است و همیشه برایم جالب بوده را می نویسم.متن هایی که اکثرا حالت نصیحت گونه دارند.شعر هایی از سعدی و فردوسی و خیلی های دیگر که حتی شعر هم نیستند.ایرانی جماعت کلن از کلمه ی نصیحت خوشش نمی آید انگار! ولی من دلیلی برای داشتن چنین حسی در خودم نمی بینم.خیلی از این متن ها شعر...
-
نیازمندی شاعرانه؟؟؟
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1392 00:17
تازگی ها فهمیده ام که به یک معشوقه نیازمندم.یک معشوقه ی دوست داشتنی.البته این نیاز همیشه حس می شد ولی اخیرا فهمیده ام که نیاز من به یک معشوقه دارای دلیلی است که بقیه ندارندش!نیاز من به معشوقه برای شعر گفتن است.من معشوقه را برای سرودن شعر نیاز دارم و بدون او و سرگشتگی ای که او به من می بخشد شعر گفتن برایم محال است یا...
-
تغییر لایف استایل
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 00:54
میخواهم در شیوه ی زندگی یا آنطوری که خارجی ها می گویند لایف استایل خودم تغییراتی ایجاد کنم.هر چند این پروژه از چندی پیش با حذف یکی از بازی های کامپیوترم که خیلی وقتم را تلف می کرد شروع شد.البته تحملش خیلی هم برایم سخت نبود.هنوز یک بازی دیگر (وارکرافت) دارم که همیشه بازی می کنم.روزی چهار-پنج ساعت!میدانم فاجعه است.حالا...
-
سفر تهران-کاشان
شنبه 16 شهریورماه سال 1392 00:20
خیلی وقت بود که نیاز به یک سفر نسبتا طولانی و دور از خانه و کاشانه را احساس می کردم.می دانید,گاهی آدم باید دل بکند و از دلبستگی هایش بیرون تر برود و آن طرف تر ها سیر کند تا تحمل مشکلات برایش آسان تر شود.درست مثل این می ماند که با سفینه ای به فضا رفته باشی و مشکلاتت را از آن دور ها بسیار کوچک و ناچیز و حتی خنده دار...
-
از یاد رفته
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 15:32
می خواستم کمی درباره ی مسایل مختلفی که توی مغزم هست اینجا بنویسم...آمدم کمی lmfao و اینا و شکیرا و بروبکس و الویس پریزلی و ری چارلز و جان لنون گوش کردم همه اش یادم رفت... * پیشنهاد می کنم از سایت تبیان یک دیدن بکنید.خیلی بخش های باحالی دارد!من به خصوص از بخش های رژیم آنلاین و مشاوره و مقاله هایش خیلی خوشم آمد...
-
آغازی بر سال 92
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 04:10
امروز-یا بهتر است بگویم امشب- بعد از مدت ها که اصلا خبری از وبلاگ نقطه ویرگول عزیزم نگرفته بودم آمدم و خانه تکانی کوچکی کردم.برعکس همه, چند روزی بعد از عید نوروز!نظرات را تایید کردم و جواب دادم و به پیوند هایم سر زدم.البته آنقدر وقت نداشتم که نظر هم بگذارم.آن را گذاشتم برای یک وقت دیگر.اما آنچه که توجهم را جلب کرد این...
-
دوست های نداشته ام
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1391 11:24
من وقتی از یک فیلم خیلی خوشم بیاید,دیگر ول کنش نیستم!صد بار هم شده می نشینم پای سکانس های مختلفش و دیالوگ ها را دانه به دانه گوش می کنم.یعنی همان بلایی که سر "پالپ فیکشن" آورده ام و حالا فکر می کنم که تمام سکانس هایش را از اول تا آخر-به انضمام دیالوگ ها- حتی به ترتیب از حفظم!گاهی وقت ها حتی شخصیت های فیلم می...
-
دلیلی برای حرفی نداشتن!
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1391 15:38
با اینکه خیلی مدته اینجا نیومدم اما هنوز احساس نمی کنم که در و دیوار اینجا رو عنکبوت گرفته...آخه هر وقت میومدم یه نظر جدید بود برای خوندن...و این یعنی شما خیلی خوبید!دستتون درد نکنه که حتی وقتی نیستم هم سر می زنید به وبلاگم و نظر می ذارین... این مدت راستش اصلا نوشتنم نمیومد.بارها شده بود که اومده بودم و یک چیزهایی...
-
روز خبرنگار- دو طلا و دو نقره!
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1391 15:22
این را خطاب به مسوولان ورزشی کشور می گویم.سال های سال است که هرچه بودجه به ورزش کشور اختصاص داده می شود یا به جیب مبارک بعضی ها می رود و یا جیب گشاد فوتبالیست های کشور.قبلا ها همه ی پدر و مادر ها به بچه هایشان یاد می دادند بروند دنبال درس و مشق و دکتر مهندس بشوند تا نانشان توی روغن باشد اما حالا خیلی ها را می شناسم که...
-
فکر - قانون راز!
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 20:15
* یک وقت هایی توی دل آدم چنان خالی می شود که دیگر حال و حوصله ی هیچ کاری را ندارد.دوست دارد برود توی رختخوابش دراز بکشد و چشمهایش را ببندد.چشمهایش را به این دنیا ببندد و پتو را تا بالای گردنش- شاید هم تا بالای سرش – بالا بکشد و دیگر فکر هیچ چیز را نکند.اصلا ما هرچه می کشیم از دست همین فکر است!فکر تنهایی, فکر بی اهمیت...
-
به دور از مفاهیم واقعی!
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1391 00:42
این اینترنت آخرش مرا بیچاره می کند! هر روز یک توانایی جدیدی تویش کشف می کنم و از آن به بعد استفاده اش می کنم! گاهی وقت ها فکر می کنم که اگر کامپیوتر و اینترنت باشد می توانم خیلی راحت در یک مکان دور از آدم های حقیقی و اطلاعات عینی زندگی کنم.یا نهایتش برای کار کردن(شغل!کسب درآمد!) اجبارا بیایم قاطی آدم ها و وقت کاری که...
-
تابع سینوسی زندگی ما!
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 19:17
همچین که می آیی پشت کامپیوتر تا مثلا اسلایدهای آناتومی را باز کنی و عضله ها را بخوانی, یک نیروی موزی و نامرد صفتی تو را ندا می دهد... که فیسبوک برو...! هرچقدر پسش می زنی مگر فایده دارد؟!نهایتا بعد از ده دوازده اسلاید- همان هایی که دفعه ی پیش هم فقط آنها را خوانده ای- پاور پوینت را می بندی و میروی سراغش! حالا باز من...
-
بهار آمد
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 18:46
بهار آمد با شکوفه های انار و آلوچه اش... (البته اینجا برف اومد!از اون دونه درشتا!) راستش اینقدر با کامنت های خصوصی و عمومی تان محبت کردید که خودم هم دوست داشتم برگردم و بنویسم.نه برای اینکه صرفا نوشته باشم.برای اینکه فهمیدم هستند آدم هایی که نوشته هایم را می خوانند...با علاقه هم می خوانند... هر سال بهار که می شد,...
-
تعطیل!
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 15:25
این وبلاگ تا اطلاع ثانوی تعطیل است... نویسنده اش هم تعطیل است!
-
روزنوشت...
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 14:16
مشغله های دانشگاهی هم کم کم داره شروع می شه.مثلا همین شنبه آناتومی کوئیز داریم و فرداش فیزیک عمومی.همین ترم اول 6 واحد فیزیک داریم.حالا فیزیک پرتوها که بیشتر درباره ی هسته اتم و نور و اینجور چیزها هست خوبه ولی فیزیک عمومی... من توی کنکور سال اول فیزیک رو سه درصد زده بودم!سال دوم هم هفت درصد!حالا نه اینکه خنگ باشم و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 23:57
چشمه ی نوشتنم بدجوری خشکیده... در کل خیلی کم می نویسم.شعر هم که الان ماه هاست نمیگم... هنوز نمیتونم مثل قبل رو یه چیزی تمرکز کنم. آخه من چرا اینقده وسواسم خدا!!! پ.ن : دانشگاه هم که شروع شده.هفتا پسریم و بیست تا دختر حدودا.نشمردمشون آخه.کلاس خوبیه,بهتر هم میشه.این دانشگاه باعث شده یه ذره از حالت دیپرس بیرون بزنم و...
-
مشماهای پر خرت و پرت!
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1390 01:45
امروز داشتم اون یکی اتاق خونه مون رو جمع و جور می کردم.چنتا مشما پر از سی دی پی دی از قدیم الایام اونجا بود که هیچوقت حوصله نداشت برم ببینم توش چیه.مشماها رو کشیدم بیرون و آوردمشون تو اتاق خودم که وارسی شون کنم.میدونید.من به "چیزهای بی نهایت" علاقه دارم.من عاشق اینترنتم چون بی نهایته.دوست دارم یه خونه بدون...
-
روزهای سخت
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 01:01
دلم گرفته... نفس کشیدن سخت میشه بعضی وقت ها... نباید این روزهای جهنمی رو ثبت کرد پس چیزی نمیگم روزهای سخت,تموم شین دیگه...
-
برف می آید
جمعه 30 دیماه سال 1390 23:25
دارد برف می آید.رفته بودم آشپزخانه ببینم توی یخچال شیر هست یا نه.که یک دفعه چشمم به کف سفیدپوش شده ی حیاط افتاد.و یک ذره بالاتر,تکه های کوچولوی برف که یکنواخت و عجولانه خودشان را روی برف های کف حیاط ولو می کردند... این روزها خانه خیلی سوت و کور است.از در و دیوار غصه می بارد.خیلی وقت ها از خانه می زنم بیرون,بدون اینکه...
-
این یک مطلب طنز است!
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 14:29
اول اینکه: اکانت وی پی ان آدم که تمام شود,بدبختی است!نه بخاطر اینکه فیسبوک تعطیل می شود و تنهایی روی اعصاب آدم پیاده روی بیشتری می کند و نمی شود از سایت های ناجور(نه چندان جور!) دیدن کرد.و شاید تعجب کنید اگر بگویم بخاطر اخبار هم نه!هنوز سایت های خبری "یک کمی مستقل و ناسرسپرده ای" وجود دارد که آدم از تویش...
-
من و فولدر آشنای آهنگ های غمگینم...
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 23:30
من و فولدر آشنای آهنگ های غمگینم... و اتاقی که پر است از دود...دارم می سوزانمت عزیزم, تو را در ذهن خود می سوزانم...دودت را باد می برد,خاکسترت هم نصیب خاک می شود,و برای من از تو, تصویری موهوم می ماند و تصوری خیالی...در مثلث باد و خاک من,من خسته از همه بی چیز ترم.من تو را در ذهن خود خلق کردم, نهال بی ریشه ات را آب...
-
روح حساس...
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1390 17:20
یک زمانی فکر می کردم دخترا لیاقت ندارن!فکر می کردم که یه پسر باید نامرد,بی وجدان و خیلی مسخره باشه تا دخترا بهش توجه کنن.عاشقش بشن...خب این حتما بخاطر دخترهایی بود که توی زندگی من بودن و کمی تا قسمتی این شکلی بودن واقعا!دخترهای خوشکل و خودشیفته و احمقی که به چیزی جز حال کردن خودشون و گذران وقت به لذت بخش ترین شکل فکر...
-
اهدای کتاب مثلا!
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 00:56
Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 امروز دو تا از کتاب های بدردنخورمو- که قاعدتا واسه کنکور خریده بودمشون- برداشتم گذاشتم تو کیفم. که ببرم مثلا "اهدا" کنم به کتابخونه ی شهر!اولش یاد یه حدیثی آیه ای چیزی افتادم که فارسی ش می شد: اگه داری چیزی می بخشی از اون چیزی که واست عزیزتره ببخش.... و اینجور حرفا!راستشم...
-
فصل سرد!
شنبه 9 مهرماه سال 1390 22:39
Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 گاهی دلم عجیب می گیرد.گاهی ترانه ی احساس من آنقدر غمگین است که هیچ نای و حنجره ای را تاب تحمل گریانه هایش نیست.آه ای فصل سرد, پس چرا در من تمام نمی شوی...بوی شکوفه را بر من تلقین نکن!من هنوز بسیار سردم است... آدم اینجاهای زندگی اش احساس می کند فراموش شده است.احساس می کند حقش را...
-
خزعبل!
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 01:33
Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 بعضی وقتا آدم دوس داره کیبورد کامپیوترو برداره بزنه تو مانیتورش و اسپیکرا رو دونه دونه اینقد بزنه تو کله ی کیس که جای سی پی یو و دی وی دی رایتر توش عوض شه اصن! دو بار دوتا مطلب فرد اعلی نوشته بودم واسه وبلاگ هر دو بار پاک شدن!اونم بخاطر خنگیت این کامپیوتر عهد عتیقی!بار دوم راستش...
-
آن کس که به هدفش دست یابد, از آن هم بالاتر خواهد رفت(نیچه)
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 16:27
Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 سال دوم متوسطه بودیم که یک روز آقای ح.ز معلم آمادگی دفاعی مان از ما پرسید: بچه ها, تو کنکور چه رشته ای رو انتخاب می کنین؟ همکلاسی ها از آن جلو –یکی یکی – جواب می دادند: نفر اول: پزشکی! نفر دوم:داروسازی نفر سوم:پزشکی نفر چهارم دندانپزشکی … آن وسط یک نفر گفت: هوشبری . و ما در همان...