همچین که می آیی پشت کامپیوتر تا مثلا اسلایدهای آناتومی را باز کنی و عضله ها را بخوانی, یک نیروی موزی و نامرد صفتی تو را ندا می دهد... که فیسبوک برو...!
هرچقدر پسش می زنی مگر فایده دارد؟!نهایتا بعد از ده دوازده اسلاید- همان هایی که دفعه ی پیش هم فقط آنها را خوانده ای- پاور پوینت را می بندی و میروی سراغش!
حالا باز من خیلی شرایطم نرمال است و روزی 2 ساعت بیشتر وقت نمی گذارم برایش.فیسبوکی های دانشگاه مان بیشتر از این حرف ها تویش کامنت می گذارند و پست می گذارند و لایک می کنند!هفت هشت ساعت تایم فیس بوک برای هر نفر, چیزی طبیعی و شایع است توی دانشکده ی ما!
جدای قضیه ی فیسبوک,درس خواندن هم کم کم دارد یک دغدغه ی جدی می شود.امتحان های میان ترم دور نیست و لامذهب ها هر هفته کوئیز می گیرند!درس خواندن توی دانشگاه اصلا مثل مدرسه نیست!راستش هر کس که استاد را بتواند بشناسد و با و روشش آشنا باشد, نضف راه بیست گرفتن را رفته است!برای یادگیری هم که درس دادن استاد معمولا بدرد نمی خورد!خود استاد هم تنها خوبی اش این است که اگر سوال داشتی شاید بلد بود و جوابت را داد و خوبی دیگرش اینکه می توانی از او درباره ی یک سری چیزهای مرتبط با درس یا رشته اطلاعات کسب کنی و راهنمایی شوی!همین!در کل حضور و غیاب مهم است!
زندگی ما هم می گذرد به هر حال.اگرچه درست مثل یک تابع سینوسی با شیب خیلی زیاد است ولی چاره چیست!؟ هنوز هم می شود فیلم دید,می شود خودارضایی کرد,می شود گاهی خندید, خنداند,می شود توی حمام آواز خواند,می شود دنبال پوستر های خوب گشت برای دیوار اتاق, یا دنبال کتاب های ارزشمند برای کلکسیون کتاب ها,می شود توی گلدان یک شمعدانی کاشت و وقتی بهار شد و شکوفه هایش بیرون آمدند ذوق کرد.هنوز هم می شود باور داشت که زندگی ما, یک داستان دراماتیک است, با پایانی خوش...
دقیقا به همین دلیله که دیاکتیوش کردم شخصا!
اراده میخواد ولی!
کتاب مرجع هم که بدتر از استاد ، اینو اشاره نکردی!
مرسی از دقت نظرت! آره والا یه آناتومی گری گرفتم بعضا بیشتر گیجم می کنه
سللاااام فرهاد چیطوری پسر؟ می بینم که کم کم داره شبای امتحان می رسه همونایی که آرزوشو داشتی
امیدوارم یکی از رفقای نابغه این شکلکو نبینه
آناتومی خیلی خیلی
ما اون زمانا آناتومی امامی میبدی دانشگاه کرمان رو می خوندیم که از میون همه ی اون کتابای رنگارنگ آناتومی ساخت وطن شیوا تر و البته مختصر تر بود.
تو این پستت انرژی و زندگی رو خوندم تشکر تشکر
راستی کاش می دیدی من و طراوت الان تو اتاق با چراغای خاموش داریم با چه بدبختی وبگردی می کنیم. مجبوریم می دونی
تنهایی خیلی سخته واقعا.فقط احساسشو نمی گم ها,در دراز مدت رو آدم تاثیر میذاره.دارم سعی می کنم که سخن نگیرم تا لذت ببرم از روزهایی که آرزوشونو داشتم...
امیدوارم تو این مسیری که پیش گرفتی هر روزت طعم پیشرفت و لذت و مفید بودن رو بچشی.
یه جای نوشته ت از همه جا جالب تر بود ...اون جایی که بدون دغدغه و خیلی آروم از خود ارضایی گفتی
یه جای دیگه هم تعجب انگیز بود اون جا که گفتی بعد دراماتیک بودن یه پایان خوش در انتظاره ..
خوشحالم که سرت گرمه ...
تعجب انگیز چرا؟
سرم که حسااااابی گرم شده
همه دچار سینوسیم!
آقا بچه های دانشگاه و خیلی خوب گفتی همه معتاد!!!!!
رااااستی لینکت کردم ;)
اما خیلی وبت عالیه :) تبریک میگم
مرسی بابت تبریک و لینک
خیلی پراکنده میحرفی..
ولی...
بد نبود. شاید این همه گیر دادنم واسه تفاوت در عقایدمونه....
آدما خب عقایدشون با هم فرق داره ولی من نمیدونم این پست کجاش با عقاید شما مشکل داشت.مهم این نیست که آدم چه عقیده ای داره مهم اینه که عقایدش, از اون یک انسان بسازه