نیازمندی شاعرانه؟؟؟

تازگی ها فهمیده ام که به یک معشوقه نیازمندم.یک معشوقه ی دوست داشتنی.البته این نیاز همیشه حس می شد ولی اخیرا فهمیده ام که نیاز من به یک معشوقه دارای دلیلی است که بقیه ندارندش!نیاز من به معشوقه برای شعر گفتن است.من معشوقه را برای سرودن شعر نیاز دارم و بدون او و سرگشتگی ای که او به من می بخشد شعر گفتن برایم محال است یا حداقل آزار دهنده!یعنی عاملی که در واقع باعث آرامش آدمی می شود بدون او برایم عذاب آورست. قطعا این موضوع رابطه دارد با این حقیقت که من همواره وقتی اسیر چهره ای بوده ام, خوب می سرودم و هرگاه که دختر غریبه ای در دلم خانه نداشت, تلاش برای سرودن حتی یک بیت که بر دل بنشیند تقریبا برایم غیرممکن بود...